۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

اشتباه درست!




به اشتباه، به خاطر یک تشابه اسمی، زنگ زدم به کسی که شماره‌اش را زمانی در گوشی‌ام ذخیره کرده‌بودم ولی کارم با او نبود. بعد از این که متوجه اشتباهم شدم، گفت: «عجب وقتی زنگ زدی. الآن پاسارگاردم. امروز تولد کوروشه؛ ملت اومدن این‌جا؛ گارد ویژه راه ورودو بسته مردم هم همه سبز؛ دارن شعار می دن!»


این فرد را فقط یک روز کاری دیده‌ام و هیچ نمی‌شناسمش. ولی چه خوب است که این روزها، انگار همه هم‌دیگر را خوب خوب می‌شناسیم و حتی در یک مکالمه‌ی تلفنی اشتباهی، حرف فراوان برای گفتن داریم. درست مثل روزهای بعد از انتخابات؛ وقتی 18 تیر یا در نماز جمعه‌ی هاشمی، دوستان قدیمی را که سال‌هاست ندیده‌ای، اتفاقی می‌بینی و با هم در کوچه‌ها از گاز اشک‌آور فرار می‌کنید و در خانه‌ها پناه می‌گیرید، چه‌قدر حرف دارید برای زدن! حتی غریبه‌ها، غریبه‌هایی که با هم پناه گرفته‌اید در حیاط یک خانه که لطف کرده و درش را باز گذاشته و خطر هجوم آوردن گلادیاتورها را به منزلش به جان خریده و تازه برایتان آب و شربت هم می‌آورد.


راست و دروغش گردن خودش؛ من فهمیدم که دلیل زنگ زدنم چه‌بود.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

در فرودگاه مهرآباد ...

جداً دوست دارم بدانم این عزیزان، محض رضای خدا، خودشان یک بار جمله‌شان را قبل از نصب در انظار عمومی می‌خوانند یا نه؟!


۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

نامبر وان!


خدا را شکر. تنها مشکل باقی‌‌مانده‌مان همین بود که چایمان «نامبر وان!» نبود! خواستیم به صورت مستند نشان دهیم که این مشکل هم حل شده‌است!

پس‌نوشت: دلم برای این بنده‌خداها می‌سوزد. رفته‌اند مراسم دعای کمیل همه را گرفته‌اند و می‌گویند داشته‌اند برای 13 آبان برنامه‌ریزی می‌کرده‌اند! فکر می‌کنم واقعاً چنین فکری می‌کنند و منظورشان بهانه‌گیری نیست؛ چون بر هم زدن چنین مجلسی با آن آدم‌ها هیچ توجیهی ندارد. بنده‌خداها چه زجری می‌کشند برای یافتن مرکز برنامه‌ریزی این راه‌پیمایی‌ها و هی کم‌تر به نتیجه می‌رسند. یاد یکی از قسمت‌های South park می‌افتم که داشتند می‌گشتند محل اصلی اینترنت را پیدا کنند!

توصیه‌ی ایمنی: لطفاً آلبوم جدید نامجو را اول یک بار تنها گوش دهید؛ بعد تصمیم بگیرید که با کی و در چه جمعی دوباره گوش کنید!

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

درسهای تاریخ معاصر!

دارم به صحبت‌های هدی صابر در سلسله جلسات تاریخ معاصر گوش می‌کنم. مرحله به مرحله جلو می‌آید؛ هر مرحله را تحلیل می‌کند. نقاط قوت، نقاط ضعف، درس‌های تاریخی و .... از تنباکو شروع کرده تا ملی شدن صنعت نفت و جنبش‌های 39 تا 42 و عشقش، حنیف‌نژاد و انقلاب و ... . حرف‌هایش به نظرم خنده‌دار می‌آید. درس‌های تاریخی؟! آدم‌های مثبت تأثیرگذار؟!

احساس پوچی عظیمی می‌کنم. انگار این تاریخ معاصر ما بهترین شاهد است بر این که همه‌چیز، تابع فرصت‌طلبی، دروغ‌گویی، سرکوب و خشونت و تحمیق است و بس! نمی‌دانم به چه امیدی این‌ها را می‌خواند و باز می‌خواند و درس می‌گیرد! این همه در هر دوره درس گرفتند و به قول خودش: فرزند زمان خویش شدند و خواندند و ساختند و ...؛ آخرش؟! هر بار توجیه که: «نه؛ این بار فلان چیز را در نظر نگرفتند!» لابد ان‌شاء‌الله دفعه‌ی دیگر درست می شود! از همه خنده‌دار تر توجیه همه‌ی این‌ها با «سنت‌های الهی» است! می‌خواهم بدانم مگر همه، در همه‌جای دیگر دنیا، از جمله این همسایه‌های خودمان، همیشه، همه‌چیز را کامل و بی‌نقص در نظر گرفته‌بودند؟! چه‌طور آن‌ها همه‌ی سنت‌های الهی را می‌دانند و ما بعد از خراب شدن همه‌چیز، هر بار یک سنت جدید را کشف می‌کنیم؟! مگر آن‌ها موجوداتی دیگرند که ما نمی‌توانیم مثل آن‌ها در هر برهه‌ی تاریخی، مثل بچه‌ی آدم به اندازه‌ی کافی چیزهایی را در نظر بگیریم تا هر 10 سال یک بار، یک بار دیگر یک‌دور با مغز زمین نخوریم؟!

کمی در این تهران خراب شده قدم بزنید. در کجایش تأثیر این آدم‌ها را می‌بینید؟ کجایش، کدام آدم‌هایش را امروز، ناشی از آن روز و آن آدم‌ها، آن‌ها که به قول ایشان در زمان خودشان خواسته‌اند چیزی را-اول خودشان را- تغییر دهند می‌دانید؟! تناقض بزرگ تهران امروز با این حرف‌ها جز زهرخند هیچ نتیجه‌ای از آن همه تلاش به ذهن متبادر نمی‌کند.

هیچ چیز جز حسرت. روز شنبه، 4000 نفر فقط در تهران امتحان زبان GRE دارند! این هم نتیجه‌ی تلاش‌های بزرگواران در تمام سال‌ها!

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

آوای پارسی!

می‌نشینم داخل تاکسی و یک دفعه هم متعجب می‌شوم و هم هیجان‌زده! از پخش تاکسی، به جای موسیقی، دارد یک سخن‌رانی به زبان فارسی پخش می‌شود. سخن‌رانی یک روحانی محترم درباره‌ی امام زمان! به علاقه به راننده نگاه می‌کنم و به فارسی می‌پرسم: «شما ایرانی هستین؟» هاج و واج نگاهم می‌کند و ناامید می‌شوم. دوباره سؤال را که با انگلیسی تکرار می‌کنم، می‌خندند و می‌گوید پاکستانی است؛ ولی آوای فارسی را خیلی دوست دارد و برای همین صحبت فارسی گوش می‌کند؛ هیچ چیز هم از سخن‌رانی نمی‌فهمد و از من می‌پرسد که آیا می‌فهمم این سخن‌رانی درباره‌ی چیست؟!

جل‌الخالق!

پس‌نوشت بی‌ربط: امسال چه‌قدر همه‌چیز یک جور دیگر است. هرگز این‌قدر منتظر 13 آبان نبوده‌ام!

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

آرژانتین!

من دیشب این بازی را ندیدم. ولی با این نوشته کاملا موافقم و حالا خیلی متاسفم که بیدار نبوده ام!

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

راه!

راهی که همیشه در خواب‌های کودکی‌ات آن قدر نورانی، باشکوه و پرهیجان بوده که جرأت تمام کردن خواب را نیافته‌ای، چه‌گونه در عرصه‌ی حقیقت این قدر خاکستری، دل‌مرده و مأیوس‌کننده به نظر می‌رسد که دلت نمی‌خواهد در آن پا بگذاری؟!